من آدمهای متعهد را بیشتر از ادبیات متعهد دوست دارم
کوچه های پاییزی ...در فضای پهناور نه پیش هست و نه پس؛
راهِ پرنده، شرق و غرب را ازمیان برمیدارد.
تو چه دانی که پس هر نگه سادهی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمیست؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمیست؟
سبوی سبزهپوش
در قابِ پنجره ــ
آه
چنان از او دورم
که گویی جز نقشِ بیجانی نیست.
و کلامیمهربان
در نخستین دیدارِ هکر نستی ــ
فغان
که در پسِ پاسخ و لبخند
دلِ خندانی نیست.
گروهی از جانوران شب بیدارند. بعضی شان در جاهای تاریک زندگی میکنند فقط، و دستهای در مکانهای مرطوب. اما من از انواع مشترک آنها مشتق شده ام، احتمالا منحصر به فرد، که سیگار هم میکشد و اگر روزگار بگذارد شعر هم میگوید...
یکباره ترس بَرَم داشتبا رنج بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال،
در دل صخره نقبی میزنم. هزاران هزار سال
دندانهایم را فرسودهام و ناخنهایم را شکستهام
تا بهسوی دیگر رسم، به نور، به هوای آزاد
و آزادی. و اکنون که دستهایم خونریز است و دندانهایم
در لثههایم میلرزند، در گودالی چاکچاک از تشنگی و غبار،
از کار دست میکشم و به کار خویشتن مینگرم: من نیمهی دوم زندگیام را
در شکستن سنگها، نفوذ در دیوارها، فروشکستن درها
و کنار زدن موانعی گذراندهام که در نیمهی اول زندگی
بهدست خود میان خویشتن و نور نهادهام.
عبدالله:
نه ارباب. برای من پارو زدن آسانتر است. وقتی پارو میزنم فکرها ولم میکنند ارباب.
آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسفند! آئین چراغ خاموشی نیست، قربانی خوف مرگ ندارد، مقدر است. بیهوده پروار شدی، کمتر چریده بودی بیشتر میماندی، چه پاکیزه است کفنت، این پوستین سفید حنابسته ، قربانی، عید قربان مبارک، دلم سخت گرفته، دریغ از یه گوش مطمئن، به تو اعتماد میکنم همصحبت…
عقل را از بارگاه عشق بیرون کردهاند هر فضولی محرم خلوتسرای شاه نیستكنارِ جهانِ مهربان(نا مهربان)
به مورمورِ اغواگرِ بِركه مینگرم،
چشم بر هم مینهم
و برانگیخته از بلوغی رخوتناك
به دعوتِ مقاومت ناپذیرِ آب
محتاطانه
به سایهی سوزانِ انداماش
انگشت فرو میبرم.
تعداد صفحات : 0